روضه خوان کجاست؟
پنج شنبه
۳۰/۴/۱۴۳۱
موسی بود و طور؛ و خدا با او بود. صدا زد: یا إله المطیعین! پاسخ شنید: لبیک! فریاد زد: یا إله العاصین! ندا آمد: لبیک! لبیک! لبیک!
متعجب، پرسید: چرا برای إله العاصین سه لبیک فرمودی؟ پاسخ آمد: نیکوکاران به کار نیک خود اطمینان دارند؛ اما گنهکاران جز فضل من امیدی ندارند... اگر از این خانه رانده شوند، به کجا پناهنده گردند؟!
* که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم!/حافظ.
یک شنبه ۲۶ربیع الثانی ۱۴۳۱
یک شنبه شب، خیلی جدی گفت: "اگه تا هفته دیگه آدم نشدی، من اینا رو (اشاره به محاسنش) میتراشم"!
...
فقط دو روز دیگه فرصت دارم!
...
دوشنبه صبح اگه مردِ الهیای رو بدون ریش و عِمامه دیدید، تعجب نکنید!
*این گدا بین که چه شایستهی انعام افتاد!/حافظ
جمعه ۲۳/۴/۱۴۳۱
مدتی هست که علی.ش ازدواج کرده. ازش راجع به زنش پرسیدم. گفت: خیلی خوبه! نمیدونم خدا از من چی دید، که اینو بهم داد! باورم نمیشد همچین همسری گیرم بیاد. میدونی؟! معمولا برعکسه؛ اگه زن خوب باشه، شوهره بده؛ و اگه شوهر خوب باشه، زن بدی گیرش میاد!!
بعد، انگار که یه چیز جدیدی کشف کرده باشه، یه نفس عمیق کشید و چشاشو ریز، بهم خیره کرد و گفت: فلانی! همچین جــــنیفر لــوپـــز ِ سلیطهای گیرت بیاد، که کیف کنی! (انفجار جمع از خنده!)
*الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبات.../سوره نور؛آیه ۲۶. شعر از: حافظ.
سه شنبه؛ ۲۱ربیع الثانی ۱۴۳۱
سرشو پایین انداخته بود، به محاسن سفیدش دست میکشید و حرفامو گوش می داد:
ـ الآن سه سال و نیمه... هنوز توقعاتم برآورده نشده... تنهام! من بیرون از اینجا رفیق زیاد داشتم؛ اما از هرچی رفیق ِ غیر از محدودهی رفقای سلوکی بود، بریدم و حالا میبینم تو همین سالکا هم خبری از خدا نیست!
حوصله نداشتم نصیحتم کنه. جوابایی که میشد به حرفهام داده بشه رو خوب بلد بودم. اونم خوب منظورم رو میدونست و زیاد نصیحت نکرد و بیشتر امید داد:
ـ به این و اون نگاه نکن... نمیتونیم جامعه رو عوض کنیم، پس بهتره به خودمون بپردازیم. فرو برو تو خودت! کار تو به دست یه نفر درست میشه و اونم امام زمان علیه السلامه! از این که تنهایی ننال. یادمه یه روز به یکی از دوستان گفتم: بین این همه دوست، یکی رفیق ما نشد! بعد اون رفیق تو جواب من گفت: خاک تو سرت! گفتم: چرا؟! گفت: معلوم میشه هنوز با خدا رفیق نشدی... مگه نخوندی؟ میگه یا رفیقَ من لا رفیقَ له! یا أنیسَ من لا أنیسَ له! رفیقت رو خودِ خدا قرار بده و توکل به خودش کن. اگه یه روز از خونه رفتی بیرون و تو کوچه خیابون هیشکی بهت سلام نکرد، اون روز روز شادیت باشه!
خیلی حرفهای دیگه هم بینمون رد و بدل شد. وقتی اومدم بیرون، یاد دیشبش افتادم که سه ساعت بیرون از خونه بودم و هیچ آشنایی رو ندیدم؛ به هر رفیقی هم زنگ زدم که ببینمش، یا گوشیشو جواب نداد، یا وقت نداشت! روز شادیم بود یعنی؟!
*زینهار از این بیابان، وین راه بینهایت... حافظ.
شب سه شنبه
۱۴/۴/۱۴۳۱