یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمضان» ثبت شده است

به طور کلی من آدمی نیستم که بشینم مفاتیح دوره کنم. من دوست دارم یه عبادت رو باحال انجام بدم، نه این‌که بخوام پشت سر هم اعمال یک روز/ماه رو به جا بیارم. ختم قرآن‌ ماه مبارک رمضان هم همین حکم رو داره برام. حقیقتش اینه که یک جزء قرآن در روز، برای یکی مث من خیلی زیاده. من توی خیلی از آیه‌های قرآن گیر می‌کنم. نمی‌تونم بی تأمّل از کنارش رد بشم؛ و اگر همینطور تند تند قرآن بخونم، به جای احساس لذت، عذاب‌وجدان می‌گیرم!
           برای همین، توی چند سال گذشته فقط یک ماه رمضان بوده که من بتونم وقت بذارم و ـ اون هم به زور! ـ ختم قرآن کنم.
           اما امسال دیگه کار از این حرف‌ها گذشته بود. مشغله‌ی کارهای متفرقه ـ اگرچه بی‌ارتباط با مذهب نبود ـ به قدری وقتم رو پر کرد که فرصت نکردم توی این چند روز گذشته از ماه مبارک حتی یک‌ بار هم قرآن باز کنم و بخونم.
           دیروز ظهر با محمود رفته بودیم دنبال کانکس بگردیم برای کارگرهای سر زمینشون. با ماشین، دونه‌ دونه پروژه‌های در حال اتمام رو سر می‌زدیم و می‌پرسیدیم که قصد فروش کانکسشون رو دارند یا نه. برای فرار از حرارت آفتاب آتیشی ِ قم، پیاده شدن و صحبت با مدیر پروژه‌ها رو نوبتی کرده بودیم؛ فقط یکی‌مون می‌رفت و دیگری توی ماشین می‌موند.
           یه بار که نوبت محمود بود بره صحبت کنه، احساس بطالت بهم دست داد. توی ماشینش رو گشتم و یه قرآن پیدا کردم. یادم افتاد که مدت‌هاست مصحف دست نگرفته‌م. باز کردم، اومد که: قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَی(سوره طه/126)...
           معناش واضحه! خلاصه‌ش این‌ که فرمودند: خاک بر سرت بی‌وفای غافل!

۲۷ تیر ۹۲ ، ۰۶:۲۴

           یک. ممکنه به یه نقطه‌ای برسی تو زندگی‌ت که بفهمی هیچی نیستی. اراده‌ای نداری. نه قادری چیزی رو که می‌دونی خوبه انجام بدی؛ و و نه چیزی که مطمئنی بَده رو ترک کنی. خیال نکن اینا نشونه‌های یه آدم معتاده‌ها! نه. اینا حس و حال همه‌ی مردمیه که اطراف ما هستند... ما، می‌دونیم، اما نمی‌تونیم! در عین حالی که می‌تونیم، نمی‌تونیم! خیلی عجیبه!
           "حالا شده دیگه..."، "اتفاقیه که افتاده و اصلاحش سخته..."، "بی‌خیال بابا..."، "نشد..."، "نمی‌تونم..."، "خیلی مشکله..." ... توجیه‌هایی هستند که اینجور مواقع به کار می‌رن؛ ولو به زبون نیان.
           یعنی تویی که همیشه ادعات گوش فلک رو کر می‌کرده ـ حالا در هر زمینه‌ای ـ می‌رسی به جایی که ساکت می‌شی، لال‌مونی می‌گیری و می‌شی مثل بقیه‌ای که یه عمر تو سرشون می‌زدی!
           و برای این‌که کم نیاری، شروع می‌کنی به توجیه روش گذشتگانی که راهِ فعلی تو رو آسفالت کرده‌ن... 
            اینه که تو هم می‌شی جزو "کالأنعام" و "اکثرهم لایعقلون" و "أکثر مَن فی الأرض".
           بعد بر می‌گردی نگاه می‌کنی به بزرگان و اسوه‌های راهی که می‌خواستی بری و نشد. می‌فهمی اونا چه دُم شتری به زمین رسونده‌ن، چه زجری کشیده‌ن تا شده‌ن جزو نوادر روزگار. نه؟!
           ـ با این که چیزی که نوشته‌م یه مرض عمومیه، اما احساس می‌کنم کمتر کسی باشه که با این متن هم‌ذات‌ پنداری پیدا کنه. یه جورایی پیچیده است انگار ـ

           دارم به علت بعضی ناکامی‌های زندگی‌ شخصی‌م فکر می‌کنم. به جاهایی که باید می‌رسیدم و نرسیدم. عجیب این‌جاست که هیچ مانعی سدّ راه من نبوده، و فقط تنبلی، علت همه‌ی نرسیدن‌هامه! یعنی شرایط خارجی، اگرچه کاملا مساعد نبوده، اگرچه عوامل بیرونی، هیچ‌وقت من رو به سمت اون اهداف هُل ندادند، اما این‌طور هم نبود که بخوان مانع و بازدارنده‌ی من باشند. به عبارت ساده‌تر: من اگه واقعا می‌خواستم، می‌تونستم. پس حالا که نشده، یعنی من نخواسته‌م؛ تمام!
           و جالب‌تر این‌که خیلی از چیزهایی که هیچ‌وقت بهشون دست پیدا نکردم، و همیشه هم حسرتشون رو خوردم، هنوز هم قابل دسترسی هستند. یعنی موقعیت به چنگ آوردنشون هنوز از کف نرفته، ولی باز من برای رسیدن به اون‌ها تکون درست و حسابی نمی‌خورم.
           حال مثال زدن ندارم.

تا اینجای متن نگارش در: بیست و ششم
جمادی الثانی
1433

           دو. یک شب از شبهای ماه مبارک رمضان رفته بودیم منزل استاد. روی زمین نشستند و صحبتی کردند. 
           با خودم گفتم حتما امشب راجع به "همت" ازشون می‌پرسم. حتما امشب می‌رم از "بی‌همتی" خودم می‌نالم! حتما می‌رم... 
           توی همین فکرها که بودم، سخنرانی به آخر رسیده بود، جوری که خیال کردیم آقا الآن با یک صلوات ـ طبق رسم همیشگی‌شون‌ـ صحبت رو تموم می‌کنند.
اما یک دفعه از بین دوستان، رو کردند به من و فرمودند: 

انشاءاللـه از خدا همّت بخواهیم عزیز من! همّت!
این‌هایی که به این دردها افتاده‌اند، همّت ندارند! درد ندارند، که پی  درمانش بگردند...
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد...*


شب چهارشنبه

دوازدهم صفرالخیر
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تیتر:
درد بی‌دردی دوایش (یا: علاجش) آتش است
مرد را دردی اگر باشد خوش است./شاعر؟
* حافظ.

۰۵ دی ۹۱ ، ۲۰:۲۹

           آخر ماه مبارک، همیشه برام غم‌انگیز بوده. حالا نگم همیشه، اکثر موقع‌ها.
           از این‌که این سفره جمع می‌شه، مصیبت زده می‌شم.
           هیچ‌ سالی نتونستم فلسفه‌ی عید بودن روز فطر رو ادراک کنم. از نظر دلایل روی کاغذ، می‌دونم؛ اما به دلم ننشسته هنوز.
           شاید مانع نفهمیدنم، نقص خودمه. یعنی مثلا ما می‌گیم عید فطر رو به شکرانه‌ی این ضیافت سه ماهه، جشن می‌گیریم و از خدا تشکر می‌کنیم که به ما فرصت خودسازی داد و ما رو پاک کرد. خب؟ من که پاک نشدم چی؟ من که احساس می‌کنم هنوز پر هستم از عیوب چی؟ من که حتی از فرصت‌های ماه مبارک استفاده نکرده‌م کجای این شادی جا دارم؟
           نمی‌دونم... ولش کن...
           امسال یه جورایی حس غم مضاعفی هم داشت برام. با اتفاقاتی که شب بیست و سوم افتاد، به نظر می‌رسه من برای همیشه از روزه گرفتن محروم شدم... چقدر تلخه...

شنبه
۲۹رمضان المبارکـ
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یعنی: خداحافظ ای ماه!
که پیش از إقبالت، لحظه شماریم
و
قبل إدبارت، افسرده! /
دعای وداع با ماه مبارک رمضان؛ إمام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام.

۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۰۷

           ۱. توی روستا که بودم، یه روز ظهر رفته بودم تجدید وضو کنم. تا شروع کردم به شستن دست و دو سه جرعه آب روی زمین خشک ریخت، دیدم یه بُز بزرگ با شاخ‌های خیلی عریض و طویلی که داشت، دوید طرفم! حدس زدم تشنه باشه. سرش رو می‌مالید به ظرف آبی که دستم بود. ظرف رو گرفتم جلوش اما دهانه‌ی تنگ ظرف مانع بود. رفتم اون اطراف گشتم، یه ظرف بزرگ حلبی پیدا کردم. شاید حدود پنج لیتر آب می‌گرفت. پر از آبش کردم و گذاشتم جلوی حیوون زبون‌بسته. شروع کرد به خوردن...
           نبودی ببینی چه سر و صدایی راه انداخته بود از خوردنش. یه گوسفند با بره‌ش هم اون‌جا بودند که مستفیض شدند از اون ظرف آب!
           همین‌طور که این بز آب می‌خورد، من زیر اون آفتاب داغ تو تشنگی می‌سوختم. یک دفعه یاد این شعر محتشم کاشانی افتادم که:
           بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
           خاتم زقحط آب سلیمان کربلا!
           این‌که چه حالی شدم، بماند... اما شعله‌ی بغضش تو دلم موند، تا شب، که آتیش به خرمن‌ دل‌ اهل مسجد زدم با این بیت و مردم روزه‌داری که تشنگی و گرما رو بهتر از هرکسی شاید می‌فهمیدند، زار زار گریه می‌کردند و من براشون خوندم:
           از آب هم مضایقه کردند کوفیان
           خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...**

           2. جالب بود که همون شب، وقتی می‌خواستم این روضه رو شروع کنم، به مستمعین گفتم که من امروز یه همچنین صحنه‌ای دیدم و یه حیوونی آب خواست و من آبش دادم و... ( تا آخر داستان)؛ اما اسم نبردم که کدوم حیوون و کجا. طبیعتا اون‌جا بز و گاو و گوسفند و شتر و اسب و اینا زیاد پیدا می‌شد. ولی همین که شروع کردم، پسر صاحب‌خونه‌مون که جلوی منبر نشسته بود، خیلی بلند و بی‌خیال، با همون لهجه‌ی مخصوص به خودشون پرید وسط حرفم و رو به مردم گفت: بُز ما رو می‌گه‌ها!!

صبح یکـ شنبه
شانزدهم رمضان المبارک
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* محتشم کاشانی./

** این که اینجا محتشم اینطور سروده، دلیل داره. الآن زبون روزه هستم و نمیتونم محکم حرف بزنم، ولی اینطور یادمه: روایتی هست از پیغمبر خاتم صلی اللـه علیه و آله و سلّم به این مضمون که اگه مهمون اومد خونه تون و هیچی هم نداشتید، از آب دریغ نکنید؛ یا با آب حتما ازش پذیرایی کنید. محتشم هم سوزن اعتراضش روی این نقطه است که اینها مهمان نوازی نکردند که هیچ، خودشون آب نیاوردند باز هم هیچ، راه آب رو ـ حتی بر نوزادان ـ بستند...

۱۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۲۹

           1. امسال، توفیقی شد و برای تبلیغ، نیمه‌ی اول ماه مبارک رمضان رو به مناطق محروم جنوب استان کرمان رفتیم.

۱۴ مرداد ۹۱ ، ۰۵:۳۱

قال رسولُ اللـه صلّی اللـه علیه و آله و سلّم:
رسول خدا که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، فرمود:

لِلصّائِمِ فَرحَتان:
دو شادی [و بهجت و لذّت] مخصوص روزه‌دار [حقیقی] است [و غیر از او کسی آن را ادراک نمی‌کند]؛

فرحةٌ عند فِطرِه (نسخةٌ أخری: إفطاره)
سروری در هنگام إفطار،

و فرحةٌ عندَ لِقاءِ ربّهِ.*
و سروری دیگر، وقت دیدار پروردگارش.

۴رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از شاطر عباس صبوحی قمّی.
روزه‌دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است!
* وسائل الشیعة، ج7، ص290.

۱۴ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۲۴