یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

          وقتی کسی وارد دریای نور خداوند متعال می‌شه، به حرف‌ اونایی که این مسائل رو منکرانه رد می‌کنن، می‌خنده. حقانیت توحید رو می‌شه با دلایل عقلی اثبات کرد، اما لذتش رو نه! کیف و حالش فقط و فقط چشیدنیه. دیدنیه. مث این می‌مونه که بخوای به بچه‌ی چهار ساله، لذت جن‌.سی رو بفهمونی! خیلی زور بزنی، می‌تونی بهش بگی شبیه آب‌نباته! اون چون فاقد قابلیته، نمی‌فهمه. تا سنش بالا نره و قوای جنسی‌ش فعال نشه، نمی‌فهمه تو چی می‌گی. مسائل معنوی هم مث حلواست. تا نخوری ندانی!

یکشنبه
۶ جمادی الأول
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
*وز تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس!/حافظ.

۲۱ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۲۲

           ـ نظرت راجع به این گل چیه؟
           ـ خیلی خوبه! اووممم! به به! عجب بوی خوبی؛ چه ظاهر قشنگی! (با لهجه‌ی ترکی ادامه می‌ده:) اصلا در این رابطه حدیث هم داریم: گل هو اللـه أحد!

شب دوشنبه
۲۳ربیع الثانی
۱۴۳۲

۰۸ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۴۸

سخن می‌گفت از احکام عیسی:
کسی‌تان گر زند سیلی به رخسار
میاشوبید بر وی هیچ، زنهار!
اگر بر راست زد چپ پیش آرید!
وگر چپ، راست نزدیکش آرید
زجا برخاست ماهی عنبرین موی
گشود از یکدگر لعل سخن‌گوی
که: بهر سیلی این حکم مبین است؟
و یا در بوسه هم حکم این چنین است؟!*

دوشنبه
۲۳ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــ
*أحمد أشتری.

۰۸ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۴

           استاد میم نقل می‌فرمود: شخصی نزد مرحوم آیت اللـه میرزا محمدرضا قمشه‌ای ـ رحمة اللـه علیه ـ گفت: آیا این حرفهایی که عرفا می‌زنند (از سلوک و آداب و مَشاهد و کرامات و مقامات...)، بافتند، یا یافتند؟ در جواب فرموده باشد: اگر بافتند، خوب بافتند و اگر یافتند، خوب یافتند!

شب دوشنبه
بیست و سوم
ربیع الثانی۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند/فروغی بسطامی.

۰۷ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۳۶

           متاسفانه این روزها... .

جمعه
۲۰ربیع الثانی
۱۴۳۲

۰۵ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۶

           1. مدتی از میدان رفتنش گذشته بود، که رو به حرم ندا زد: "یا أبَه! إنَّ العطشَ قد قَتَلَنی و ثِقلُ الحدیدِ قَد أجهَدَنی؛ فــَهَل إلی شـَربة ٍ مِن الماء سبیلٌ أتقوّی بها علی الأعداء؟"
           "ای پدر! واقعا تشنگی مرا کشته، و سنگینی آهن (کنایه از زره) مرا به زحمت انداخته. آیا جرعه‌ی آبی هست، تا با آن در برابر دشمنان نیرو بگیرم؟!"
           نگو که علی‌اکبر، فرزند ارشد حضرت سَیدالشهداء علیه السلام، با اون‌همه مقاماتش، بی‌حساب و کتاب حرف می‌زد. نگو که حرف‌هاش به جز زیبایی و معنای ظاهری‌ش، دیگه عُمق خاصی نداره. 
           انگار این‌جا، حضرت علی‌اکبر، علاوه به معانی ظاهری این عبارت، یه چیزایی رو مقصود داشته. چیزهایی که بیش‌تر از ایشون، ما بهش نیاز داریم! داره به ما یاد می‌ده چطور با پدر حقیقی‌‌مون، ـ امام زمانمون‌ ـ صحبت کنیم. چند وقته این استغاثه‌ی علی، شده ورد زبونم. خودشون فرمودند: ما پدران این امتیم. پس ملامتم نکن، اگه گاهی به امام زمانم می‌گم: بابا! 
           به حضرت، همین جملات رو عرض می‌کنم: پدر جان! تشنگیِ [نسبت به آب حیات، و وصول به کمال انسانی] واقعا مرا کشته! سنگینی [زندگی در] آهن [و سنگ و چوب؛ و وسایل دست و پاگیر، و رسم و رسوم ملالت آور دنیا] مرا خسته کرده. آیا راهی هست که جرعه‌ای آب [حیات از دست شما] بنوشم؟! تا با آن [جامی که از دست شما گرفته‌م، مستی کنم و] مقابل دشمنان [درونی و بیرونی] قوی شوم؟!
           توهم نکن اگه این عبارت رو خطاب به امام زمان علیه السلام تکرار می‌کنم، به خاطر اینه که خیال کرده‌م او امام زمانمه و پدرم محسوب می‌شه، منم جوونم، پس مثل ـ خاک به دهنم، نعوذ باللـه ـ امام حسین و علیّ اکبر می‌مونیم! زهی خیال خام! اگه یقین همه‌ی جوون‌ها نسبت به حقایق، یه طرف جمع بشه، و ایمان و یقین علیّ اکبر در طرف دیگه، قطعا کفه‌ی علی اکبر سنگینی داره! چی دارم می‌گم؟! اصلا قابل قیاس نیست! اما این‌که این جملات رو تکرار می‌کنم، مـِن باب تیمّن و تبرکه. به خاطر "ادای خوب‌ها رو در آوردنـ"ـه. و الّا قصدی نیست. چه این‌که به خودم می‌گم:
ای مگس! عرصه‌ی سیمرغ نه جولان‌گه توست!
عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری... . 
           2. وقتی شما برگردید، همه‌ی "نفوس مستعدّه"، همه‌ی جون‌های خسته، روح‌های تشنه، با عنایت شما سیراب می‌شن... روحی لک الفداء، یا بقیة اللـه.
           3. انگار، یه طوفان تو راهه... .

پنج شنبه
نوزدهم ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*گویا ولی شناسان، رفتند از این ولایت/حافظ.

۰۴ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۴۳

           شاید اگه خونواده‌ی خاله قصد سفر نمی‌کردن و کلید خونشون رو نمی‌دادن به من، که ـ گاهی ـ برم به "مرغ‌ عشق"هاشون برسم و بهشون آب و دونه بدم، هیچ‌وقت فیلم مزخرف و مسخره‌ی "افراطی‌ها" رو نمی‌دیدم!
           من اصولا "فیلم‌ببین" نیستم! همه‌ی فیلم‌هایی که تو این سه سال دیدم: مارمولک (سه بار!)، زیر نور ماه، طلا و مس و کتاب قانون هستند. اما دیروز بعدِ ناهار، پای تلویزیونشون دراز کشیدم و از سر بی‌حوصلگی، یه فیلم رو از بین فیلم‌های کشوی میز تلویزیون انتخاب کردم و گذاشتم تو دستگاه. اما ای کاش نمی‌دیدم و وقت ارزشمندم رو پای این فیلم مسخره خرج نمی‌کردم!
           نمی‌خوام بگم که بعد دیدن فیلم، احساس کردم به شعور من ِ مخاطب توهین شده! چون توهین به اِدراک و فهم مخاطب، اتفاق جدیدی نیست! اما یه نکته‌ی فیلم، بدجور آزاردهنده‌ بود:
           زمان زیادی از شروعش نگذشته بود که یه پسر جوون ِ به اصطلاح طلبه، وارد داستان شد. این که ورودش چقدر مسخره بود رو کاری ندارم، اما این بشر، به شدت خنگ و خشک و ضدحال بود! مثلا وقتی وارد سلول زندانی‌ها شد، خیلی مسخره و خشک می‌پرسید: (عبارتش دقیق یادم نیست، یه چیز تو مایه‌های: ) "ببخشید، برادرا تخت بنده کجاست؟!" یا مثلا مدام "استغفراللـه" می‌گفت، اما با یه لحن مسخره! طوری که حال من ِ طلبه رو به هم می‌زد! لحن صحبت کردنش خیلی اتوکشیده و تصنعی بود.
           ممکنه عوامل فیلم بگن تو طراحی شخصیت این طلبه، قصد و غرض بدی نبوده. خب! مسامحتا قبول می‌کنم! اما یه نکته‌:
           به شکل خیلی زننده‌ و ـ صد البته ـ مشکوکی، تمام نقش‌هایی که تو فیلم‌های سینمایی برای یه طلبه در نظر گرفته می‌شه، یه نقش "یول"، "شوت"، "کند ذهن" و "دست و پا چلفتیه"! حالا اینایی که گفتم، شدتش متغیره، اما چونه نزن که در کل همینه! 
           طلبه‌‌ی فیلم "زیر نور ماه"، واقعا بی‌دست و پاست. خیلی کند تصمیم می‌گیره و بعضی جاها عملکردش واقعا نسبت به سنش بچه است. اون سکانسی که عبا و عمامه‌شو می‌دزدن خیلی غیر قابل باوره. یا بی‌کاری و انتظار زیر پُلِش ، برای اومدن "جوجه".
           طلبه‌ی فیلم طلا و مس هم، انگار منگه! مثلا وقتی می‌فهمه زنش فلج می‌شه، به جای دلسوزی و ناراحتی برای همسرش، خیلی خودمحور و احمقانه، می‌گه: "پس تکلیف ما چی می‌شه؟"!!
فیلم افراطی‌ها هم، دو تا طلبه داره، که... متاسفم واقعا! اون آخوندی که برای فتحعلی اویسی روضه می‌خونه، چقدر بد بازی می‌کنه؛ چقدر "نچسب" روضه رو شروع می‌کنه! اصلا اون سکانس، ضعیف‌ترین سکانس‌ فیلم بود. (به علاوه، این قسمت، کپی ناشیانه‌ایه از قصه‌ی توبه‌ی "علی گندابی"؛ که خیلی مشهوره.)
           یا طلبه‌ی غیر معمّم فیلم؛ که با دوستای نابابش تو یه پارتی شرکت کرده‌ و نشسته یه گوشه و دستاشو کرده تو گوشاش که صدای موزیک رو نشنوه!! یکی نیست از کارگردان بپرسه: این طلبه تو پارتی چیکار می‌کنه؟! حالا اگه رفته پارتی، به جهنم! واسه چی نشسته یه گوشه، تنها، و نمی‌ره تو حلقه‌ی رقص و حالشو ببره؟! یا اگه دوست نداره بمونه و گوشاشو گرفته که یه وقت ـ نعوذباللـه جون کارگردان! ـ گناه نکنه، واسه چی ساختمون پارتی رو ترک نمی‌کنه؟! یعنی موندنش اون‌جا ضروریه؟! واقعا نمی‌فهمم! یا کسی که این فیلم‌نامه رو نوشته، قوای عاقله‌ش از کار افتاده بوده، یا عوامل سازنده، بیننده‌ رو احمق فرض کرده‌ن؟! یا نه؛ مهم اینه که قشر طلبه دست انداخته بشه! مهم اینه که ما به آخوند جماعت بخندیم... .
           تنها جایی که به طلبه‌ی مادر مُرده، نقش "بَبو" نداده‌ن، فیلم مارمولکه. اونم چون "رضا"، اون‌جا در اصل طلبه نیست، بلکه یه دزده!
           نمی‌دونم، آیا تو عمرشون آخوند ندیده‌ن؟! یا با طلبه‌ها سلام و علیک نداشته‌ن که نقش یه روحانی رو همیشه "کج" عرضه می‌کنن؟ آیا عوامل سازنده‌ی این فیلم‌ها، خیال کرده‌ن عموم طلبه‌ها خنگن؟! نمی‌دونم! اما ذکر یه دو نکته رو ضروری می‌دونم:
           1. من یه طلبه‌م. قبل از ورود به حوزه، سه تا موقعیت شغلی، با درآمد عالی داشتم. رتبه‌ی کشوری کامپیوتر بودم. اما ول کردم و اومدم علوم آل محمد علیهم السلام رو بخونم و از این انتخابم، اصلا پشیمون نیستم. دوتا از دوستان نزدیکم، تو دبیرستان تیزهوشان درس می‌خونده‌ن و الآن اومده‌ن حوزه. بقیه‌ی دوستان روحانی هم، ـ اگه نگم همه‌شون، اکثریت ـ جزو بچه‌های ممتاز دوران دبیرستان و دانشگاهشون بوده‌ن. اما نمی‌فهمم چرا توی فیلم‌ها... .
           2. من اصلا پاستوریزه نیستم! دوستام هم همینطور! ما با هم خیلی راحت حرف می‌زنیم. ما تو مکالمه‌های روزانه‌مون، کلماتی رو به کار می‌بریم که این‌جا نمی‌نویسم، چون می‌ترسم فی.لتر ‌شه!! در عین حال، نسبت به ارزش‌هامون هم فوق العاده حساس و پایبندیم. ما با هم کلی شوخی می‌کنیم، می‌خندیم! ما وقتی تو خیابون راه می‌ریم، تسبیح دست نمی‌گیریم! (واقعا ببین کار به کجا رسیده که من باید این چیزا رو برای تعدیل فکر مخاطب، بگم!) و این خشک نبودن، تو بزرگان و علمای قدیم هم وجود داشت. چیز جدید و نوظهوری نیست که بگی چون شما نسل جدید هستید، اینطورید! نه! اگه شک داری، سری به کتاب "خزائن"، نوشته‌ی حاج ملا احمد نراقی، استاد بزرگ اخلاق و عالم کم نظیر شیعه بزن و ببین چه داستان‌هایی پیدا می‌کنی! و این در حالیه که کتاب بی‌نظیر "معراج السّعادة" هم، از حاج ملا احمده. که بعضی رفته بودن پیش آیت اللـه بهجت و دستور خواسته بودن، ایشون فرموده بود روزی نصف صفحه از "معراج السعادة" رو بخونید و عمل کنید! یا (اگرچه ممکنه به مذاق بعضی خوش نیاد؛ که خوب هم نیست هرکسی بخونه، اما) بد نیست این رو بنویسم، که سینه به سینه، از چند واسطه‌ی معتبر بهم رسیده و شاید من اول کسی باشم که مکتوبش می‌کنم:
           آیت اللـه شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه‌ی علمیه قم بود. واقعا رحمة اللـه علیه! (نمی‌خوام از بزرگی شخصیتش واسه‌ت بگم؛ که با یه سرچ گوگِلی، می‌تونی احوالش رو به دست بیاری. ایشون واقعا آدم درستی بود.) رضا شاه، یکی رو می‌فرسته پیش شیخ عبدالکریم و پیغام می‌ده به این مضمون که: "می‌خوام کشف حجاب کنم. نظرت چیه؟" شیخ عبدالکریم هم جواب می‌ده به این مضمون که: "نکن! خوب نیست." بار دوم، بار سوم، سؤال و جواب همینی بوده که عرض شد. دفعه‌ی آخر، وقتی فرستاده‌ی رضا شاه میاد پیش شیخ عبدالکریم، ایشون خیلی ناراحت می‌شه. در جواب یه چیزی می‌گه و قاصد برمی‌گرده پیش رضا شاه. رضا شاه می‌پرسه: "چی گفت؟" قاصد می‌گه: "اجمالا ایشون گفت کشف حجاب نکنید!" رضا شاه، بو می‌بره که آیت اللـه حائری این دفعه یه حرف جدیدی زده. با اصرار از قاصد می‌خواد که عین جمله‌ی شیخ عبدالکریم رو بگه. قاصد می‌گه: ایشون گفت: "اصلا به تخ.مم!! بگو کشف حجاب کنه!!" نقل می‌کنن که رضا شاه تا یه سال بعدش، کشف حجاب نکرد! یه مدت بعد این قضیه، شیخ عبدالکریم سر درس خارج خودش گفته بوده: نمی‌دونستم تخ.مم چنین بازتاب وسیعی داره!! (این قضیه رو من از استاد ادبیات خودم، به سه سند مطمئن دارم نقل می‌کنم، و کاملا موثقه). قضیه وقتی جالب می‌شه که یکی از علمای زمان رضا شاه، می‌گه وقتِ کشف حجاب، مستاصل بودم و مضطرب، که چه کنم؟ وظیفه چیه؟! قیام؟ یا سکوت؟ تا یه شب حضرت بقیة اللـه أرواحنا فداه در عالم رؤیا به ایشون می‌فرمایند: علیکم بعبدالکریم! یعنی بر شما باد به سیره و روش شیخ عبدالکریم.
           الآن طلبه‌های خیلی خیلی خشکش هم، به این خشکی که تو فیلم‌ها تصویر می‌شه نیستند! یا اگر باشند، واقعا درصد خیلی کمی از قشر روحانیت رو تشکیل می‌دن. با نشون دادن تصویری زننده از یه صنف، ـ به خصوص تو دراز مدت، ـ راحت می‌شه اون‌ها رو تو دید مردم منفور کرد. و این کار، خواسته یا ناخواسته، تو سینمای ما نسبت به روحانیت داره انجام می‌شه. بدیهیه که من هم معتقدم تو هر لباس و صنفی، خوب و بد هست، و این رو هر عاقلی می‌فهمه. اما دیدی که داره نسبت به روحانیت رواج پیدا می‌کنه، یه روشه موذیانه‌ست، برای دور کردن عموم مردم از دیانت. خدا عاقبتمون رو به ختم به خیر کنه.

شب دوشنبه
شانزدهم ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ مکن ملامت رندان که در ازل...

۰۱ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۹