یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت معصومه» ثبت شده است

حضرت فاطمۀ معصومه ـ سلام اللـه علیها ـ دختر امام کاظم علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام صادق علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام باقر علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام سجّاد علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام حسین علیه السلام،

از زینب کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام،

از فاطمۀ زهرا سلام اللـه علیها بنت گرامی پیامبر اسلام صلی اللـه علیه و آله و سلّم

نقل فرمودند که آن حضرت فرمودند:

«ألا مَن ماتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحمّدٍ [صلّی اللـه علیه و آله و سلّم]، ماتَ شهیداً؛

هرکس بر محبّت آل محمّد [صلّی اللـه علیه وآله وسلّم] بمیرد، شهید است!»

 

نمی‌دونم بنازم به این سلسلۀ مبارک راویان یا ببالم بر معنای شامخ و گرانقدر این حدیث؟! آدم یاد حدیث سلسلة‌الذّهب می‌افته! بدواً که این روایت رو دیدم، چند نکته به نظرم رسید:

اولا: محبّتی که این روایت می‌گه، با محبّتی که متداول و رایج بین ماست، تفاوتش از عرش تا فرشه؛ چه محبتیه که از ثمراتش، مردن با اجر و حالت و آثار شهادته؟! ما که خودمون خوب می‌دونیم محبت‌های شُل و آبکی ما نسبت به ائمه، حائز چنین رتبه‌ای نیست.

دوما: روایت نسبت به اینکه آیا محب ـ اگرچه به مرگ طبیعی بمیره ـ می‌تونه با محبت خودش به مقام بالاتر از شهادت هم برسه یا نه، ساکته. با توجه به سایر ادله و شواهدی که وجود داره، حقیر به جزم می‌گم که شهادت، قسمتی از مقام محبینه. به قول ابوسعید ابوالخیر:

غازی (=رزمنده) به رهِ شهادت اندر تک‌و‌پوست

غافل که شهید عشق، فاضل‌تر از اوست!

در روز قیامت این بدان کِی مانَد؟!ٍ

کان کشتۀ دشمن است و این کشتۀ دوست!

سوما: از این روایت و شواهد دیگه، مشخص می‌شه که ائمه علیهم السلام، روششان بر این بوده که خونه‌های مبارکشون خالی از اسم «فاطمه» نباشه! اصلا «فاطمه» و حفظ نام و آثار اون حضرت، در جمیع شئون زندگی (مثل تبعیت در مهریه، روش شوهر و فرزندداری و...) باید در برنامۀ یک محب دوآتیشه باشه! دین ما، آیین ما، مسلک ما، مذهب ما، دل‌خوشی ما، تعصب ما، خط قرمز ما، حضرت زهرا سلام اللـه علیهاست. کعبۀ بی‌فاطمه، مُشتی گِل است!  راجع به اسم و تأثیراتش چند پست قبل صحبت کردیم.

شب پنج شنبه

مصادف با ولادت حضرت فاطمۀ معصومه سلام اللـه علیها به روایتی
اول ذی القعدة الحرام 1435
و ابتدای چلۀ کلیمیّۀ موسویّه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیتر از مولانا:

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مُرده ای!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۶

           برای امروز یه چک داشتم و از دو سه روز قبل هرچی فکر کردم چه کنم که این چک پاس بشه، راهی به ذهنم نرسید. از دوستان نزدیکی هم که می‌شناختم، طلب قرض کردم، اما همه دستشون مث من خالی بود. یه مبلغی از کسی طلب‌ داشتم و او هم به من چک داده بود، ولی برای هفته‌ی بعد. مونده بودم این فاصله رو چطوری پر کنم؟ چطوری نذارم چکم برگشت بخوره؟

           خلاصه... امروز از ساعت ده صبح، هر راهی و هرکسی که احتمال می‌دادم پول داشته باشه رو سراغ گرفتم. اون کسی که چک دستش بود، اهل مدارا و آبروداری نبود و همین منو عصبی می‌کرد. حتی به کسی که تا حالا اصلا رابطه‌ی مالی باهاش نداشتم هم رو انداختم و گفتم اگه بتونه پاسِش کنه، من قول می‌دم تا امشب یا فردا جورش کنم؛ که نشد.

           ساعت اداری تقریبا تموم شده بود و عملاً صاحب چک از اینکه بخواد امروز بره پولش رو نقد کنه صرف نظر کرد. اما باز من قول داده بودم تا پایان وقت اداری هر طور شده مبلغ رو بریزم. نزدیک ساعت دو شد و من که بعد از چند ساعت تماس و راه رفتن و از این بانک به اون بانک شدن توی خیابون‌های قم کلافه شده بودم، توی کوچه‌پس‌کوچه‌های نزدیک حرم حضرت معصومه سلام اللـه علیها، چشمم به گنبدش افتاد. یادم افتاد که چند وقته مفصل نرفته‌م زیارت. یادم افتاد که چند وقته دل نداده‌م و نرفته‌م اونجا درد دل کنم. علی‌رغم تمام مشکلات و غصه‌هایی که این چند وقته خیلی سنگین شده، نتونستم برم حرم. یه لحظه انگار یه چیزی توی دلم تکون خورد: فلانی! نکنه بی‌وفایی به حضرت معصومه تو رو به این روز انداخته؟ تویی که ایشون رو «مادر» خطاب می‌کنی، چرا حاجتت رو از خودش...

           با حرم فاصله‌ای نداشتم؛ بلافاصله رو کردم: السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر! السلام علیک یا أخت الرّضا! بی‌بی‌ جان شما به بی‌وفایی من نگاه نکنید! کارم گیر افتاده و این روزها خیلی کلافه‌ام... یه عنایتی کنید این قضیه به خوبی و خوشی تموم بشه...

           نمی‌دونم... شاید دو دقیقه از این حرف‌ها نگذشته بود که موبایلم زنگ خورد. کسی که اصلا فکرشم نمی‌کردم: یکی از اساتید اخلاق و منبری‌های تهران بود. گفت: سلام علیکم!

           ـ سلام علیکم حاج‌آقا!

           ـ حال شما؟ چه خبر؟ حال و احوال؟ کجایید؟ کم‌پیدا شدید!

           ـ کم‌سعادتم!

           ـ شنیدم پول‌لازم شدی! تا کِی می‌خوای؟

           ـ هرچی زودتر بهتر. تا پایان وقت اداری نیاز دارم.

           ـ بده شماره‌ کارتت رو.

           ـ شصت و یک صفر چهار...

            ـ فقط به شرطی که زن بگیری‌ها! این‌طوری فایده نداره!!

...

           می‌خوام بگم برای ما ساکنین قم، همیشه وقتی گره کور می‌شه، وقتی به مو می‌رسه و می‌خواد قطع بشه، وقتی کاسه‌ی صبر در شرف لبریز شدنه، یه جا ملجأ و مأوی و پناه‌گاه ماست. فرقی نمی‌کنه چی بخوایم، فرقی نمی‌کنه حاجتمون چی باشه، از کم و کسری مالیِ دنیوی بگیر تا مشکلات بزرگ معنوی، یه جاست که می‌ریم و بار مشکلاتمون رو در عتبه‌ی مقدسه‌ش فرود می‌یاریم. دوستانم این جمله رو بارها از من شنیده‌ند: دختر موسی بن جعفر هیچ‌گاه ازدواج نکرد، اما سال‌هاست شیعه‌های بی‌پناه رو خیلی خوب مادری می‌کنه. بی‌جهت نیست اینجا آشیانه‌ی آل‌ محمد لقب گرفته!

یکـ شنبه
دوم ذی القعدة
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بگیر از من جهانم را، ولی بانو حرم را نه!
تمام جاده ها آری، خیابان ارم را نه!/ شاعر؟
توضیح: ارم، اسم خیابونی در ضلع شرقی حرم مطهر هست.

۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۰۵

کریمه ی اهلبیت، اخت الرضا، بنت موسی بن جعفر، شفیعه ی شیعیان در روز قیامت حضرت فاطمه معصومه سلام اللـه علیها

از بزرگ‌ترین افتخار زندگی‌ام اگر بپرسی
می‌گویم: بیست سال همسایگی دختر موسای اهل‌بیت!
 
علیها و علیه و علیهم السلام

سه شنبه
اول ذی قعده
به روایتی ولادت حضرتش
روحی فداها
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی!/حافظ.

۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۷

           شاید خیلی‌ها که آن لحظات با من بوده‌اند حتی ندانند. این که شب بیست و پنجم ماه رجب، شب شهادت موسی بن جعفر علیه السلام، از یکی دو ساعت مانده به سحر، می‌رفتم پایین پای امام رضا علیه السلام. علاوه بر سال‌هایی که تعدادشان را نشمرده‌ام، پنج‌سال گذشته را پشت سر هم. می‌رفتم و می‌نشستم پای ضریح؛ و می‌خواستم و می‌خواستم و می‌خواستم. چقدر پررویی کرده‌ام تا به حال با حاجات شب‌‌های شهادت پدرشان. من خودم را آن‌جا خرج کردم... خاطرم هست یک بار آن‌قدر پای ضریحش گریه کردم، که اگر کسی پایش را روی سنگ‌فرش‌های اطرافم می‌گذاشت، خیس می‌شد! یادم هست هنوز، سؤال از روی تعجب و تردید آن مرد را که اشاره به اشک‌های جاری‌ روی زمین پرسید: این آب‌ها از کجا آمده؟!
           هنوز خودم هم نمی‌دانم این کار را به چه انگیزه‌ای پیش خودم تبدیل به یک عهد ننوشته کردم که هر سال مقیّد بودم آن‌جا باشم و... به هر ترتیب، حالا خیلی چیزها عوض شده. من آرام‌تر از گذشته شده‌ام. گریه‌هایم کم‌تر شده و بیشتر فکر می‌کنم. حتی موقعیّت‌های "سوختن" را هم از من گرفته‌اند. شاید اگر من با آن روش ادامه می‌دادم، تلف می‌شدم.
           همان وقت‌ها، که شمّه‌هایی از احوالش را این‌جا هم نوشته‌ام، وقتی به اوجش رسیده بودم، بی‌مقدمه، استاد تفکراتم را به تندی نقد کرد و روش جدیدی را ارائه داد. حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم شاید اگر استاد چند ماهی دیرتر آمده بود سراغم، من با سکته‌ای، چیزی، از ادامه دادن مسیر باز می‌ماندم. اگرچه این‌ها دلیل بر این نیست که راهرو خوبی هستم؛ نه. بحث سر روش و ممشاست؛ حالا این که من خیلی بی‌همت و زمین‌گیرم، دخلی به این حرف‌ها ندارد.
           خلاصه‌اش کنم برایت. امسال شهادت إمام کاظم را خانه‌ی دختر همسایه‌مان هستیم. دل‌خوشم به همین. اگر هم‌جواری دختر همسایه‌مان ـ یا همان دختر موسی بن جعفر ـ نبود که دیگر دق می‌کردیم...**

شب جمعه
۲۴رجب
۱۴۳۳هـ.ق
طبق معمول در جوار کریمه‌ی اهل‌بیت: حضرت فاطمه‌ی معصومه
روحی فداها
ـ خدا این همجواری را از ما نگیرد ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست؟!/حافظ.
** نمیدانم چرا این پست را به نگارشی متفاوت از پُستهای دیگر نوشتم. حس و حالم اینطور بود.

۲۶ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۸