یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۴ مطلب با موضوع «اشعار :: تک بیتی؛ دوبیتی» ثبت شده است

طاعت زهّاد* را  می‌بود اگـــــــــر کیفیتی

مُهر می‌زد بر دهن خمیازه‌ی محراب را!*

لیلة الأحد
13 / 04 / 1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* یه چیزی خواستم بگم قورتش دادم!
** صائب.

۰۶ اسفند ۹۱ ، ۰۲:۲۶

آه اگر راه به آن زلف پریشان نبَرَد...

غروب پنـج شنبه
12 - 03 - 1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بیت از صائب.

۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۱۱

از همان وقتی که شنیدم با سیاه‌غلامانت سر یک سفره می‌نشسته‌ای
دل توی دلم نیست...

آقا!
دل همیشه غریبم هوایتان کرده است...
هواى گریه‌ی پایین پایتان کرده است...

صبح شنبه
آخر صفرالمظفر
1434
قم المقدسة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر تیتر و متن:؟

۲۳ دی ۹۱ ، ۰۹:۴۱

منم آن شیخ سیه روز که آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را!

جمعه
بیست و یکم
صفر الخیر
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از حافظ شیرازی.
بیت متن از کاظم بهمنی.

۱۵ دی ۹۱ ، ۱۴:۴۶

           واضحه که سؤالات آدم، نشون‌ دهنده‌ی دغدغه‌هاشه.
           یک سالی هست با یکی از سایت‌های پاسخ‌گویی به سؤالات دینی همکاری دارم. وقتی دقت می‌کنم، می‌بینم حجم قابل توجهی‌ از سؤالات رو مسائل کم‌ارزش/بی‌ثمر تشکیل می‌دن و تعداد زیادی‌شون راجع به موضوعات جنسی هستند!
در حالی که کادر قدرت‌مند پاسخ‌گویی به سؤالات، آماده‌ی رد شبهات اعتقادی و حتی حل معضلاتی هست که می‌تونم به جرأت بگم توی اینترنت بی‌نظیره.
           بعد برام معما شده که این ملت، مغزشون فقط در نیمه‌ی شب و توی تخت‌خواب دو نفره جوّال و پرسش‌گر و کنجکاو می‌شه؟! در طول روز هیچ مسئله‌ی اعتقادی، اجتماعی، تاریخی، سیاسی،و... نیست که براشون مهم باشه؟!
           واقعا آدم با دیدن این سؤالات، نمی‌دونه بخنده یا گریه کنه!
           حیف که نمی‌شه سؤالات رو این‌جا بنویسم، و الّا خواننده‌ی گرامی حتما از خنده روده پاره می‌کرد!
           بارها به دوستانم گفته‌م که بسیاری از تلاش یک جوینده‌ی علم، برای خودش می‌مونه. دفن می‌شه گوشه‌ی کتاب‌خونه‌‌‌‌ی دلش.
           چی شد که اینا رو نوشتم؟
           حدودا ساعت پنج از خواب بلند شده‌م، تا الآنِ الآن که ساعت از دو بعد از ظهر گذشته، ـ بدون مبالغه ـ یا پشت میز مطالعه بوده‌م یا سر کلاس تحصیل و تدریس.
           نگاه کردم دیدم برای مباحثه‌ی ساعت سه مطالعه نکرده‌م. اگه بخوام مطالعه هم بکنم، دیگه وقت ناهار آماده کردن/خوردن ندارم. خیلی هم گشنه‌مه!
           لجم دراومد! از این که منِ دانشجو، من طلبه، من جویای علم، با این همه وقت هزینه شده، دونسته‌هام محصور می‌شه به خودم.
           عزیزم! نه فقط از طلبه‌ها، به طور کلی هرکس رو که در حال تحصیل علم مفیدی می‌بینیم، سعی کنیم ازش استفاده کنیم.
           سؤال بپرسید!
           اگر طلبه‌ای رو دیدید، سؤال به درد بخور بپرسید! نهایتش اینه که بلد نیست! ازش بخواهید بره تحقیق کنه و براتون جوابش رو بیاره. درد دین داشته باشیم یه کم! 

یکـ شنبه
شانزدهم صفر
1434


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تیتر از: مولانا جلال الدین محمد بلخی. 

کاملش:
گر در طلب لقمه‌ی نانی، نانی
گر در طلب گوهر کانی، کانی

این نکته‌ی رمز اگر بدانی دانی:
هر چیز که اندر پی آنی، آنی!

۱۰ دی ۹۱ ، ۱۴:۲۴

           قبل از بیستم صفر پارسال بود که نقشه کشیدم، گفتم: ای دل! اربعین سال دیگه می‌برمت. هر طور شده می‌برمت. شده از همین‌جا پیاده تا خود کربلا برم، می‌‌برمت زیارت.
           و به آب و آتیش زدم، هرکاری که می‌شد، کردم، اما نشد مشرف بشم... اما نطلبیدند...
           این که چرا نشد بماند، ولی ناراحتی نرفتنِ خودم یه طرف، دیدن رفتنِ رفقا یه طرف دیگه!
           حس مادری رو دارم که طفل شیرخوار از دست داده و اتفاقا مدام تو بغل این و اون بچه‌ی چند ماهه می‌بینه... چه حالی می‌شه؟! سوختن داره به خدا!
           رفقا در قالب سه چهار مجموعه‌ی هفت هشت نفری رفتند و من مونده‌م.
           صبح اومدم حجره، دیدم روی میزم یه یادداشته، به خط حسین:

من آمدم نبودی
التماس دعا
مریضم دعا کن خوب بشم
البته هرچی آن‌ها بخواهند
نائب الزیارۀ شما هستم.

           لابد الآن توی راهه. خوش به حالش.
           قشنگ احساس می‌کنم ابی‌عبداللـه علیه السلام زوّارشون رو جدا می‌کنند. بعضی چیزها لیاقت می‌خواد. قبول داری؟! حتی گریه‌ی بر بی‌لیاقتی هم لیاقت می‌خواد...
           چقدر مناسب حال من جامانده از کاروانه، این بیت از خواجه‌ی شیراز:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه‌ی نامحرم زد...

شب یکـ شنبه
شانزدهم صفر
1434

۰۹ دی ۹۱ ، ۱۷:۳۵

           معمولا جواب مسیج نمی‌دم. قبلاها که جوون‌تر بودم اس‌ام‌اس باز قهّاری بودم. اما الآنه مدتیه اصلا حال و حوصله‌شو ندارم. بیشتر تماس‌هام می‌مونه بی‌پاسخ حتی.
           تو تاکسی بی‌کار نشسته بودم، گفتم بذار یه کم با محمدصادق حال و احوال بپرسم! یه مدتیه از زندگی ناامید شده. می‌خواد از حوزه بره. می‌گه من لیاقتشو ندارم. آدم بشو نیستم.
           اس‌ام‌اس دادم:
           + چند چندی؟ (اصطلاحه. یعنی چطوری؟)
           ـ دو رقمی عقبم. بعیده بتونم جبران کنم.
           + ReMatch کن!
           ـ آخ! کاش می‌شد... 

شب جمعه
29 ـ 1 ـ 1434
ارسال: شب پنج شنبه
13 - 2 -1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تیتر از شیخ بهایی.

۰۶ دی ۹۱ ، ۲۰:۲۹

           یک.

و  حدیثُها  کَالْقَطْرِ  یَسمَعُهُ

رَاعِی سنینَ تَتَابعَتْ جَدْبَا

فَأصَاخَ یَرْجو أنْ یَکونَ حَیَّا

و یقولُ مِن فَرَحٍ: هَیا رَبّا!

 

           (حالی که هنگام شنیدن) خبر(ی از) معشوقه‌(ام (به من دست می‌دهد)، مثل حال آن کشاورزی‌ست که پس از سال‌های سال قحطی، صدای قطرات باران را می‌شنود!
           پس ساکت می‌شود (چشم ریز می‌کند) و خوب گوش می‌دهد، به امید این‌که (واقعا صدای) باران باشد. (بعد که مطمئن می‌شود) از شدت شادی (دست‌هایش را رو به آسمان بلند می‌کند و) فریاد می‌زند: ای خدااااااااااااااا !

           دو. پیش‌نهاد می‌دهم: غم عشق؛ با صدای حاج سید مهدی میرداماد.

آخرین شب جمعه
از
محرم الحرام
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مصرع تیتر:
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد؟
چون ابر در بیابان، بر تشنه ای ببارد.
سعدی.

۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۰۰

بوی پیراهنِ خونینِ کسی می‌‌آید... *

صبح جمعه
اول محرم الحرام
1434
هجری قمری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مهدی جهاندار.

۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۷:۳۸

بنماند هیچش إلّا هوس قمار ِ دیگر...*

شب شنبه
25 - 12 - 1433

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مولوی.

۲۰ آبان ۹۱ ، ۰۱:۵۴