یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵ مطلب با موضوع «علماء» ثبت شده است

           1. شنیده‌م برجسته‌ترین مربی اخلاق و عرفان قرن اخیر: آیت اللـه سید علی آقای قاضی طباطبائی  رضوان اللـه علیه، وقتی ماه رجب المرجب از راه می‌رسید، از شدت شعف و خوش‌حالی به طَرَب می‌اومدند.
           2. شنیده‌م ماه رجب، ماه سالکان راه خدا و دوستان خاص خداست؛ به خلاف ماه مبارک رمضان، که مهمونی خداوند عمومی می‌شه.
           3. شنیده‌م از استاد که: "وقتی ماه رجب می‌خواد بیاد، قشنگ معلومه، و انسان می‌فهمه که حال و هوا و فضا، کاملا داره عوض می‌شه...."
           4. شنیده‌م که بزرگان از اهل معرفت، مدت‌ها قبل از ماه رجب خودشون رو برای این ضیافت خاصّ الهی آماده می‌کردند.
           5. خب! یه سفره‌ی رنگین، پر از غذاهای "تا نخوری ندانی" در قصر پادشاه پهن شده، و یک عده‌ی خاصی هم دعوت شده‌ند. حالا من و تو که شأن و مقام این رو نداشتیم که دعوتمون کنند، و داریم از گرسنگی تلف می‌شیم، باید چه کنیم؟
           چه قدر خوبه تو این ایام و لیالی مقدس، اگه نمی‌تونیم عوض بشیم، لااقل ادای خوب‌ها رو در بیاریم. برنامه‌ی زندگی‌مون، یه کمی شبیه آسمونی‌ها بشه. تفکر و دغدغه‌هامون یه کمی رنگ و بوی خدا بگیره؛ رنگ خدا! صبغة اللـه! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛ چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟!
           6. جزو "اهل رجب" شدن، سعادت می‌خواد. اصلا گاهی همرنگ بعضی جماعت‌ها شدن حتی، خیلی توفیق می‌طلبه.
           شنیده‌م مرحوم علامه‌ی طباطبائی رضوان اللـه علیه یک بار که قصد پا بوسی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام کردند، اطرافیانشون گفتند: آقا الآن مشهد شلوغه!
           ایشون در جواب لطیفی فرمودند: ما هم قاطی شلوغی‌ها!

پنج شنبه
دوم رجب المرجب
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــ
* طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.

۰۴ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۲۷

۱. أحب لحبّها تَلَعاتِ نجد
أحِبُّ لِحُبّها السُّودانَ حتّی
أحبّ لحُبّها سودَ الکِلاب ِ...

به خاطر عشق لیلی، پستی و بلندی های سرزمینش "نَجد" را دوست دارم!
به خاطر عشق او، غلامان سیاه آن‌جا را ـ حتی ـ دوست دارم!
و حتی، سگان سیاه کوی او را...

           ۲. یادمه؛ بار اولی که حجره نشینن شدم رو. ماه رمضون بود. صبح اومدم و تا عصر به زور خودمو نگه داشتم، اما دَم افطار فیلَم یاد هندوستان کرد و رفتم خونه!
           حالا که چند سال از اون روز می‌گذره، اون‌قدر به حجره انس گرفته‌م، که دوست دارم حتی روزهای تعطیل هم، این‌جا بمونم و استفاده ببرم. دوری از این‌جا، برام ملالت آوره!
           بچه‌تر که بودم، وقتی دو وعده غذای یه جور می‌خوردم، دل‌زده می‌شدم. ولو این‌که لذیذ هم بود. اما الآن گاهی می‌شه دو سه وعده پشت سر هم فقط نون و پنیر می‌خوریم و اعتراضی نیست! یه نمونه‌ش امشب: شام حجره، نون تافتونی بود که صبح خریده بودیم. نفری نصف نون و به اضافه کمی نمک خوردیم و الآن خیلی هم خوش‌حالیم! این‌که می‌گم خوش‌حالیم، واقعا خوش‌حالیم‌ها! گاهی به هم‌حجره‌ایم می‌گم. می‌گم این سفره‌ای که من و شما می‌ندازیم و با دل‌خوشی می‌شینیم می‌خوریم و مشکلات دنیا و بی‌پولی و سختی‌هاش به چیزمون هم نیست (!) رو سلاطین دنیا هم ندارند! طرف بهترین غذاها رو با بهترین تشریفات و مخلّفات، بین آشناهاش می‌خوره، اما شاد نیست. بهش نمی‌چسبه. اما ما این‌جا شده، نون و پیاز خوردیم و واقعا از ذهنمون نگذشته که این چه وضعیتیه؟!
           اینو این‌جا نمی‌نویسم که بگم خیلی زاهدم. که چه جای ریا، وقتی اولا برای خودم می‌نویسم و ثانیا برای ره‌گذری که منو نمی‌شناسه. این رو دارم ثبت می‌کنم برای این‌که بگم: عشق، همه چیز رو حل می‌کنه. همه‌ی سختی‌ها رو به جون آسون می‌کنه. نه تنها آسون، که سختی‌ها می‌شن لذت! اگرچه ما در راه امام زمان علیه السلام چیزی از بلا نچشیدیم. الحمدلله امکانات و وضع زندگی‌مون مثل طبقه‌ی متوسط جامعه‌ست و کم و کسری نداریم. اما در حد خیلی خیلی خیلی ضعیفش، اینو ادراک کردم که اگه محبت باشه، سختی‌ها آسون می‌شه. 
           ۳. مرحوم علامه‌ی طباطبایی ـ رضوان اللـه علیه ـ می‌فرمود: ما با مرحوم آیت اللـه شیخ عباس قوچانی در نجف، دو سال، شب و روز غذامون نون و چایی بود؛ اما یک بار هم از ذهنمون نگذشت که: "این چه وضعیتیه که ما داریم؟"!
           اون‌ها کجا و ما کجا؟ تا یه ذره اوضاعمون بالا پایین می‌شه، دادمون هوا می‌ره!
           ۴. یکی از دوستان اهل حال، یه شب اومد پیشم و در بین صحبت، گفت: دو سه سال پیش که برف شدیدی اومد، (زمستان ۸۶) آب تو لوله‌های مدرسه یخ زده بود. من تو حجره تنها بودم. نصف شب بلند شدم که نافله بخونم. همون‌طور که تو رخت‌خوابم نشسته بودم، فکر کردم و یادم اومد که آب نیست، باید برم سر حوض، یخ‌ حوض رو بشکنم و وضو بگیرم. سوز سرمایی که از لای در حجره میومد تو، گرمی جای خواب و فکر یخ حوض، منصرفم کرد! همون‌طور که نشسته بودم، به قصد خوابیدن دراز کشیدم. تو همین حین، یه دفعه صدای خیلی عجیب و کاملا واضحی از عالم بالا شنیدم که می‌گفت: "عاشقی شیوه‌ی رندان بلا کش باشد!"

شب جمعه
۲۳جمادی الثانی
۱۴۳۲
(اولین مطلب نوشته و ارسال شده در حجره!)

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
* مات اویم مات اویم مات او!/مولانا.

۰۶ خرداد ۹۰ ، ۲۲:۵۲

           شاید اگه خونواده‌ی خاله قصد سفر نمی‌کردن و کلید خونشون رو نمی‌دادن به من، که ـ گاهی ـ برم به "مرغ‌ عشق"هاشون برسم و بهشون آب و دونه بدم، هیچ‌وقت فیلم مزخرف و مسخره‌ی "افراطی‌ها" رو نمی‌دیدم!
           من اصولا "فیلم‌ببین" نیستم! همه‌ی فیلم‌هایی که تو این سه سال دیدم: مارمولک (سه بار!)، زیر نور ماه، طلا و مس و کتاب قانون هستند. اما دیروز بعدِ ناهار، پای تلویزیونشون دراز کشیدم و از سر بی‌حوصلگی، یه فیلم رو از بین فیلم‌های کشوی میز تلویزیون انتخاب کردم و گذاشتم تو دستگاه. اما ای کاش نمی‌دیدم و وقت ارزشمندم رو پای این فیلم مسخره خرج نمی‌کردم!
           نمی‌خوام بگم که بعد دیدن فیلم، احساس کردم به شعور من ِ مخاطب توهین شده! چون توهین به اِدراک و فهم مخاطب، اتفاق جدیدی نیست! اما یه نکته‌ی فیلم، بدجور آزاردهنده‌ بود:
           زمان زیادی از شروعش نگذشته بود که یه پسر جوون ِ به اصطلاح طلبه، وارد داستان شد. این که ورودش چقدر مسخره بود رو کاری ندارم، اما این بشر، به شدت خنگ و خشک و ضدحال بود! مثلا وقتی وارد سلول زندانی‌ها شد، خیلی مسخره و خشک می‌پرسید: (عبارتش دقیق یادم نیست، یه چیز تو مایه‌های: ) "ببخشید، برادرا تخت بنده کجاست؟!" یا مثلا مدام "استغفراللـه" می‌گفت، اما با یه لحن مسخره! طوری که حال من ِ طلبه رو به هم می‌زد! لحن صحبت کردنش خیلی اتوکشیده و تصنعی بود.
           ممکنه عوامل فیلم بگن تو طراحی شخصیت این طلبه، قصد و غرض بدی نبوده. خب! مسامحتا قبول می‌کنم! اما یه نکته‌:
           به شکل خیلی زننده‌ و ـ صد البته ـ مشکوکی، تمام نقش‌هایی که تو فیلم‌های سینمایی برای یه طلبه در نظر گرفته می‌شه، یه نقش "یول"، "شوت"، "کند ذهن" و "دست و پا چلفتیه"! حالا اینایی که گفتم، شدتش متغیره، اما چونه نزن که در کل همینه! 
           طلبه‌‌ی فیلم "زیر نور ماه"، واقعا بی‌دست و پاست. خیلی کند تصمیم می‌گیره و بعضی جاها عملکردش واقعا نسبت به سنش بچه است. اون سکانسی که عبا و عمامه‌شو می‌دزدن خیلی غیر قابل باوره. یا بی‌کاری و انتظار زیر پُلِش ، برای اومدن "جوجه".
           طلبه‌ی فیلم طلا و مس هم، انگار منگه! مثلا وقتی می‌فهمه زنش فلج می‌شه، به جای دلسوزی و ناراحتی برای همسرش، خیلی خودمحور و احمقانه، می‌گه: "پس تکلیف ما چی می‌شه؟"!!
فیلم افراطی‌ها هم، دو تا طلبه داره، که... متاسفم واقعا! اون آخوندی که برای فتحعلی اویسی روضه می‌خونه، چقدر بد بازی می‌کنه؛ چقدر "نچسب" روضه رو شروع می‌کنه! اصلا اون سکانس، ضعیف‌ترین سکانس‌ فیلم بود. (به علاوه، این قسمت، کپی ناشیانه‌ایه از قصه‌ی توبه‌ی "علی گندابی"؛ که خیلی مشهوره.)
           یا طلبه‌ی غیر معمّم فیلم؛ که با دوستای نابابش تو یه پارتی شرکت کرده‌ و نشسته یه گوشه و دستاشو کرده تو گوشاش که صدای موزیک رو نشنوه!! یکی نیست از کارگردان بپرسه: این طلبه تو پارتی چیکار می‌کنه؟! حالا اگه رفته پارتی، به جهنم! واسه چی نشسته یه گوشه، تنها، و نمی‌ره تو حلقه‌ی رقص و حالشو ببره؟! یا اگه دوست نداره بمونه و گوشاشو گرفته که یه وقت ـ نعوذباللـه جون کارگردان! ـ گناه نکنه، واسه چی ساختمون پارتی رو ترک نمی‌کنه؟! یعنی موندنش اون‌جا ضروریه؟! واقعا نمی‌فهمم! یا کسی که این فیلم‌نامه رو نوشته، قوای عاقله‌ش از کار افتاده بوده، یا عوامل سازنده، بیننده‌ رو احمق فرض کرده‌ن؟! یا نه؛ مهم اینه که قشر طلبه دست انداخته بشه! مهم اینه که ما به آخوند جماعت بخندیم... .
           تنها جایی که به طلبه‌ی مادر مُرده، نقش "بَبو" نداده‌ن، فیلم مارمولکه. اونم چون "رضا"، اون‌جا در اصل طلبه نیست، بلکه یه دزده!
           نمی‌دونم، آیا تو عمرشون آخوند ندیده‌ن؟! یا با طلبه‌ها سلام و علیک نداشته‌ن که نقش یه روحانی رو همیشه "کج" عرضه می‌کنن؟ آیا عوامل سازنده‌ی این فیلم‌ها، خیال کرده‌ن عموم طلبه‌ها خنگن؟! نمی‌دونم! اما ذکر یه دو نکته رو ضروری می‌دونم:
           1. من یه طلبه‌م. قبل از ورود به حوزه، سه تا موقعیت شغلی، با درآمد عالی داشتم. رتبه‌ی کشوری کامپیوتر بودم. اما ول کردم و اومدم علوم آل محمد علیهم السلام رو بخونم و از این انتخابم، اصلا پشیمون نیستم. دوتا از دوستان نزدیکم، تو دبیرستان تیزهوشان درس می‌خونده‌ن و الآن اومده‌ن حوزه. بقیه‌ی دوستان روحانی هم، ـ اگه نگم همه‌شون، اکثریت ـ جزو بچه‌های ممتاز دوران دبیرستان و دانشگاهشون بوده‌ن. اما نمی‌فهمم چرا توی فیلم‌ها... .
           2. من اصلا پاستوریزه نیستم! دوستام هم همینطور! ما با هم خیلی راحت حرف می‌زنیم. ما تو مکالمه‌های روزانه‌مون، کلماتی رو به کار می‌بریم که این‌جا نمی‌نویسم، چون می‌ترسم فی.لتر ‌شه!! در عین حال، نسبت به ارزش‌هامون هم فوق العاده حساس و پایبندیم. ما با هم کلی شوخی می‌کنیم، می‌خندیم! ما وقتی تو خیابون راه می‌ریم، تسبیح دست نمی‌گیریم! (واقعا ببین کار به کجا رسیده که من باید این چیزا رو برای تعدیل فکر مخاطب، بگم!) و این خشک نبودن، تو بزرگان و علمای قدیم هم وجود داشت. چیز جدید و نوظهوری نیست که بگی چون شما نسل جدید هستید، اینطورید! نه! اگه شک داری، سری به کتاب "خزائن"، نوشته‌ی حاج ملا احمد نراقی، استاد بزرگ اخلاق و عالم کم نظیر شیعه بزن و ببین چه داستان‌هایی پیدا می‌کنی! و این در حالیه که کتاب بی‌نظیر "معراج السّعادة" هم، از حاج ملا احمده. که بعضی رفته بودن پیش آیت اللـه بهجت و دستور خواسته بودن، ایشون فرموده بود روزی نصف صفحه از "معراج السعادة" رو بخونید و عمل کنید! یا (اگرچه ممکنه به مذاق بعضی خوش نیاد؛ که خوب هم نیست هرکسی بخونه، اما) بد نیست این رو بنویسم، که سینه به سینه، از چند واسطه‌ی معتبر بهم رسیده و شاید من اول کسی باشم که مکتوبش می‌کنم:
           آیت اللـه شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه‌ی علمیه قم بود. واقعا رحمة اللـه علیه! (نمی‌خوام از بزرگی شخصیتش واسه‌ت بگم؛ که با یه سرچ گوگِلی، می‌تونی احوالش رو به دست بیاری. ایشون واقعا آدم درستی بود.) رضا شاه، یکی رو می‌فرسته پیش شیخ عبدالکریم و پیغام می‌ده به این مضمون که: "می‌خوام کشف حجاب کنم. نظرت چیه؟" شیخ عبدالکریم هم جواب می‌ده به این مضمون که: "نکن! خوب نیست." بار دوم، بار سوم، سؤال و جواب همینی بوده که عرض شد. دفعه‌ی آخر، وقتی فرستاده‌ی رضا شاه میاد پیش شیخ عبدالکریم، ایشون خیلی ناراحت می‌شه. در جواب یه چیزی می‌گه و قاصد برمی‌گرده پیش رضا شاه. رضا شاه می‌پرسه: "چی گفت؟" قاصد می‌گه: "اجمالا ایشون گفت کشف حجاب نکنید!" رضا شاه، بو می‌بره که آیت اللـه حائری این دفعه یه حرف جدیدی زده. با اصرار از قاصد می‌خواد که عین جمله‌ی شیخ عبدالکریم رو بگه. قاصد می‌گه: ایشون گفت: "اصلا به تخ.مم!! بگو کشف حجاب کنه!!" نقل می‌کنن که رضا شاه تا یه سال بعدش، کشف حجاب نکرد! یه مدت بعد این قضیه، شیخ عبدالکریم سر درس خارج خودش گفته بوده: نمی‌دونستم تخ.مم چنین بازتاب وسیعی داره!! (این قضیه رو من از استاد ادبیات خودم، به سه سند مطمئن دارم نقل می‌کنم، و کاملا موثقه). قضیه وقتی جالب می‌شه که یکی از علمای زمان رضا شاه، می‌گه وقتِ کشف حجاب، مستاصل بودم و مضطرب، که چه کنم؟ وظیفه چیه؟! قیام؟ یا سکوت؟ تا یه شب حضرت بقیة اللـه أرواحنا فداه در عالم رؤیا به ایشون می‌فرمایند: علیکم بعبدالکریم! یعنی بر شما باد به سیره و روش شیخ عبدالکریم.
           الآن طلبه‌های خیلی خیلی خشکش هم، به این خشکی که تو فیلم‌ها تصویر می‌شه نیستند! یا اگر باشند، واقعا درصد خیلی کمی از قشر روحانیت رو تشکیل می‌دن. با نشون دادن تصویری زننده از یه صنف، ـ به خصوص تو دراز مدت، ـ راحت می‌شه اون‌ها رو تو دید مردم منفور کرد. و این کار، خواسته یا ناخواسته، تو سینمای ما نسبت به روحانیت داره انجام می‌شه. بدیهیه که من هم معتقدم تو هر لباس و صنفی، خوب و بد هست، و این رو هر عاقلی می‌فهمه. اما دیدی که داره نسبت به روحانیت رواج پیدا می‌کنه، یه روشه موذیانه‌ست، برای دور کردن عموم مردم از دیانت. خدا عاقبتمون رو به ختم به خیر کنه.

شب دوشنبه
شانزدهم ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ مکن ملامت رندان که در ازل...

۰۱ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۹

           ۱. آه... آه! ... ... ... ... .
           ۲. یه محرم دیگه هم گذشت. نمی‌دونم چی بود، و چی شد که به این‌جا رسیدم. خیلی زود طی شد. و عالی هم بود؛ چرا که "اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد...". ولی با این حال امسال جلسه مثل پارسال نبود. رو "چرا"ئیتش دقیق نمی‌تونم صحبت کنم. به نظرم از جهت حال معنوی، هفتاد در صد سال قبل بود. 
           یکی از نکات تحسر آور محرم امسال، این بود که سرش اختلاف بود. شاید سادگی جامعه‌ی مذهبی ایران و حساسیت نداشتن رو استهلال هر ماه قمری، باعث این اختلاف شد.‌ جمعه شب ـ که بر اساس تقویم شب دوازدهم محرم بود ـ داشتم بر می‌گشتم خونه، نگاه کردم دیدم ماه، ماهِ شب دوازدهم نیست! مشخص بود که شب یازدهمه و خب... هزینه‌های هنگفتی که روز عاشورا شد، ـ  بله! جزاهم اللـه عن الإسلام خیر الجزاء، اماـ چرا نباید تو خود روز دهم می‌بود؟ بدبختی ما این‌جاست که خیال کردیم یه "روز عاشورا"یی بود و تموم شد و دیگه تکرار شدنی نیست؛ غافل از این‌که هر سال روز دهم محرم، تمام وقایع تکرار می‌شه؛ اما دیدن و شنیدنش، چشم و گوش دل می‌طلبه که... . البته باز نمی‌شه به قطع گفت کدوم دسته درست عمل کردند. هرکسی بر حسب فکر گمانی دارد! به هر حال، مقلدین آیت اللـه سیستانی و چند مرجع دیگه، یک روز دیرتر محرم گرفتند.
          شب شام غریبان، سوخته دلی گفت امشب احتمال شب عاشورا بودنش هست؛ اما من باور نکردم. شنیدم که عراق فردا رو عاشورا داره، اما باور نکردم. یعنی احتمال دادم، اما باور نکردم. تا عصرش... تا عصر جمعه که رفتیم خونه سیدها و من دیگه صِدام جوهره نداشت و از شدت ضعف و مرض کنار بخاری زیر پتو خوابیده بودم و بچه‌ها در و پنجره‌های اتاق رو ـ به استدلال این‌که هوا گرمه ـ باز کرده بودند. نزدیک غروب بود. خواب دیدم ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... .
           کارد به استخوان رسد؛ ناله زنم بگویدم: دم مزن و بیان مکن!
           ۳. می‌گفت: رفته بودم "قبرستان نو"ی قم. علامه طباطبایی رو دیدم. فرمود: فلانی! امروز چه روزیه؟ عرض کردم: آقا روز عاشوراست. خم شد، یه تیکه کلوخ از روی زمین برداشت و نصف کرد. از دل سنگ خون تازه بیرون ‌ریخت... .

شب یکشنبه
دوازدهم محرم الحرام
۱۴۳۲

۲۷ آذر ۸۹ ، ۲۰:۰۹

           بابابزرگ تعریف می‌کرد: اون وقت‌ها (حدود پنجاه‌ ـ شصت سال پیش) که ما نجف بودیم، شرکت کوکاکولا یه مرکز فروش تو نجف زده بود. و چون خیلی از مردم بار اولشون بود که نوشابه می‌دیدن، رفتن پیش مرحوم آیت اللـه شیخ عباس قمی، و از حکم خوردن نوشابه پرسیدند. ایشون فرموده بود: "این کوکاکولا که می‌گید، فایده‌ش چیه؟" گفته بودن: "برا هضم غذا خوبه." شیخ عباس جواب داده بود: "خب کم‌تر غذا بخورید!!"

شب جمعه
۲۹شوال۱۴۳۱

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
*ملّای رومی.

۱۵ مهر ۸۹ ، ۲۰:۳۹