Title-less
1. یکی دو ساعت پیش، با محمدصادق رفتیم حجامت. اون حجامت عمومی کرد و من حجامت دو ساق پا. مدتها بود که وقتی یه مقدار پیاده راه میرفتم، ماهیچههای پام بدجور اذیت میکرد. به ذهنم رسید برم فصد یا حجامت کنم؛ که حجامت تجویز دوست دکتر ما بود. حجامت کردم و کلی سودا تحویلمون داد. حدسم درست بود و الآن الحمدلله خیلی احساس راحتی دارم. بار دومم بود که حجامت رو تجربه میکردم. دوست دارم از این به بعد، زود به زود حجامت کنم. تاثیر عجیب و سریع حجامت ـ چه عمومی، چه موضعی ـ طوریه که آدم نمیتونه ازش چشم پوشی کنه.
خیلی چسبید!
2. إنشاءاللـه فردا، حدود ساعت ده شب، از تهران حرکت میکنیم. میخوام مثل ماه رجبهای گذشته، بار سنگین کدورت و خستگی و ملالت و گناهم رو، بر آستان مقدس و منور حضرت إمام علی بن موسی الرضا علیه السلام بندازم و برای قضای حاجاتم، به آقای آقاها متوسل شم! میخوام ـ بخت اگر مدد کند! ـ حدود دو هفته مهمون آقا و سرورم باشم. البته اگه بیشتر هم شد، دمش گرم!
داشتم به مادر میگفتم: ما که انقدر برای رسیدن به اون آستان و عتبه بوسی حرمش خوشحال و ذوقزده هستیم، همه قطرهای از دریای احساس اون حضرته نسبت به ما! به عبارت دیگه: اون حضرت صدها برابر بیشتر از ما، نسبت به زائر شدنمون ذوق و اشتیاق و شادی دارند. مادر گفت: چطور ممکنه؟ با توجه به اینکه ما رو سیاهیم. لابد این حالت برای اولیای خداست.
عرض کردم: نه! درست مثل طفلی که خودشو کثیف کرده؛ نجس کرده؛ و میره طرف مادرش. اون طفل که زیاد چیزی نمیفهمه، این مادره که بیشتر از خود نوزاد و کودکش، از پاک شدنش، خوشحال میشه. این مادره که به زور ـ ولو با کتک!ـ کودکش رو میبره حمام و با کمال میل و اختیار، تمیزش میکنه... . إمام هم همینطوره، و البته ظلمه که بگیم همینطوره؛ بلکه صدها پله بالاتر و لطیفتر و ظریفتر از اینهاست مسئلهی إمام و مأموم. حقیقتا لطفی که إمام به موجودات عالم داره، هیچکس نداره، جز خداوند متعال. چون إمام، تجلی أعظم و أتم أسماء حسنای خداست... چون إمام، وجه خداست، روی زمین...
شب چهارشنبه
19رجب المرجب
1432