ذق! إنّک أنت العزیز الکریم!
۱. دو سه ساله که اواخر فروردین و شهریور، شامهی جن سی من خیلی قوی میشه. نمیدونم چه خصوصیتی توی از گرما به سرما رفتن، و برعکسش هست، که قوای شَهَوانیم تکون میخوره. این که آدم تو اوج جوونی، احساس نیاز جن سی داشته باشه، چیز طبیعیایه؛ اما انگار کارهایی که باعث میشن این احساس از بین بره هم، تو این فصل برام فایدهای نداره. یه برههای هست، باید بگذره؛ هیچکاریش هم نمیشه کرد. شاید حدودا بیست روزه.
۲. چیزی که باعث شد اینو بنویسم این بود: حالا گیرم که تونستم صبر کنم و به گناه نیفتم. گیرم هزار تا/ده هزارتا/یه میلیون دیگه از جوونای مثل من هم همینطور. اما میلیونهای بقیه چی؟ آیا تمامشون رعایت میکنن؟ چه تضمینی وجود داره که من در ادامهی مسیر هم، موفق باشم؟
همیشه برام سؤال بوده، که مسئولین، آیا همچین سؤالاتی براشون نیست؟ چه جوابایی دارن؟ اینا چطور میتونن شب رو بیخیال بخوابن؟ … … … .
تتمه: میگن یکی نشسته بود کنار دریا، هی میگفت: ماشالا! ماشالا! ایول! باریکلا! بهش گفتن: چیه؟ به چی داری ماشاءاللـه میگی؟ جواب داده بود که: به گلپسرم! یه ربع ساعته رفته زیر آب، هنوز بالا نیومده؛ نفسو حال میکنی؟! الحق که پسر خودمه!
حکایت، حکایتِ مسئولین ماست. بعضیاشون خیال میکنن هرکس تا بیست و هفت/سی/چهل سال ازدواج نکرد، حکماً با تقواست. احمق! این بیچاره غرق شده! میفهمی؟! کلّا! سوف تعلمون... .
شب سه شنبه دوازدهم
شوّال۱۴۳۱