مادر آینهها! بی تو تنم میلرزد!*
دیشب به عنوان مستمع، رفتم مجلس عزا. یه کمی که از روضهی منبری گذشت، تا موقعی که مداح اول و مداح دوم روضه خوندند، گریهم ادامه داشت. اونقدر گریه کردم، که فرش هیئت و کفش ِ توی پلاستیکِ جلوی پاهام، از اشک خیس شد! مدتها دلم لک زده بود برا جایی که بتونم از فراق داد بزنم و گریه کنم؛ که دیشب ـالحمدللهـ بساطش جور شد. وقتی از محفل بیرون اومدم، احساس کردم خالی شدهم؛ اما یه غم خیلی بزرگ و غریبی، هنوز فضای دِلَمو تسخیر کرده بود. غصهای که نمیدونم منشأش از کجاست... .
گفتم: چشمم؛ گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم؛ گفت پر آهش میدار
گفتم که: دلم؛ گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو! گفت نگاهش میدار!**
چهارشنبه
سیزده جمادی الأول ۱۴۳۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سید محمد جوادی.
** أبوسعید أبوالخیر.