بگیر از من جهانم را، ولی بانو! حرم را نَه!
برای امروز یه چک داشتم و از دو سه روز قبل هرچی فکر کردم چه کنم که این چک پاس بشه، راهی به ذهنم نرسید. از دوستان نزدیکی هم که میشناختم، طلب قرض کردم، اما همه دستشون مث من خالی بود. یه مبلغی از کسی طلب داشتم و او هم به من چک داده بود، ولی برای هفتهی بعد. مونده بودم این فاصله رو چطوری پر کنم؟ چطوری نذارم چکم برگشت بخوره؟
خلاصه... امروز از ساعت ده صبح، هر راهی و هرکسی که احتمال میدادم پول داشته باشه رو سراغ گرفتم. اون کسی که چک دستش بود، اهل مدارا و آبروداری نبود و همین منو عصبی میکرد. حتی به کسی که تا حالا اصلا رابطهی مالی باهاش نداشتم هم رو انداختم و گفتم اگه بتونه پاسِش کنه، من قول میدم تا امشب یا فردا جورش کنم؛ که نشد.
ساعت اداری تقریبا تموم شده بود و عملاً صاحب چک از اینکه بخواد امروز بره پولش رو نقد کنه صرف نظر کرد. اما باز من قول داده بودم تا پایان وقت اداری هر طور شده مبلغ رو بریزم. نزدیک ساعت دو شد و من که بعد از چند ساعت تماس و راه رفتن و از این بانک به اون بانک شدن توی خیابونهای قم کلافه شده بودم، توی کوچهپسکوچههای نزدیک حرم حضرت معصومه سلام اللـه علیها، چشمم به گنبدش افتاد. یادم افتاد که چند وقته مفصل نرفتهم زیارت. یادم افتاد که چند وقته دل ندادهم و نرفتهم اونجا درد دل کنم. علیرغم تمام مشکلات و غصههایی که این چند وقته خیلی سنگین شده، نتونستم برم حرم. یه لحظه انگار یه چیزی توی دلم تکون خورد: فلانی! نکنه بیوفایی به حضرت معصومه تو رو به این روز انداخته؟ تویی که ایشون رو «مادر» خطاب میکنی، چرا حاجتت رو از خودش...
با حرم فاصلهای نداشتم؛ بلافاصله رو کردم: السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر! السلام علیک یا أخت الرّضا! بیبی جان شما به بیوفایی من نگاه نکنید! کارم گیر افتاده و این روزها خیلی کلافهام... یه عنایتی کنید این قضیه به خوبی و خوشی تموم بشه...
نمیدونم... شاید دو دقیقه از این حرفها نگذشته بود که موبایلم زنگ خورد. کسی که اصلا فکرشم نمیکردم: یکی از اساتید اخلاق و منبریهای تهران بود. گفت: سلام علیکم!
ـ سلام علیکم حاجآقا!
ـ حال شما؟ چه خبر؟ حال و احوال؟ کجایید؟ کمپیدا شدید!
ـ کمسعادتم!
ـ شنیدم پوللازم شدی! تا کِی میخوای؟
ـ هرچی زودتر بهتر. تا پایان وقت اداری نیاز دارم.
ـ بده شماره کارتت رو.
ـ شصت و یک صفر چهار...
ـ فقط به شرطی که زن بگیریها! اینطوری فایده نداره!!
...
میخوام بگم برای ما ساکنین قم، همیشه وقتی گره کور میشه، وقتی به مو میرسه و میخواد قطع بشه، وقتی کاسهی صبر در شرف لبریز شدنه، یه جا ملجأ و مأوی و پناهگاه ماست. فرقی نمیکنه چی بخوایم، فرقی نمیکنه حاجتمون چی باشه، از کم و کسری مالیِ دنیوی بگیر تا مشکلات بزرگ معنوی، یه جاست که میریم و بار مشکلاتمون رو در عتبهی مقدسهش فرود مییاریم. دوستانم این جمله رو بارها از من شنیدهند: دختر موسی بن جعفر هیچگاه ازدواج نکرد، اما سالهاست شیعههای بیپناه رو خیلی خوب مادری میکنه. بیجهت نیست اینجا آشیانهی آل محمد لقب گرفته!
یکـ شنبه
دوم ذی القعدة
1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بگیر از من جهانم را، ولی بانو حرم را نه!
تمام جاده ها آری، خیابان ارم را نه!/ شاعر؟
توضیح: ارم، اسم خیابونی در ضلع شرقی حرم مطهر هست.