پی توان برد که دست دگری در کار است...
از إمام صادق علیه السلام پرسیدند: خدا رو به چی شناختی؟ حضرت فرمودند: "عزم کردم و آرزو نمودم، عزمم از بین رفت و آرزوم شکسته شد".
حالا شده حکایت ما! صبح بعد از کلاس، رفتم حجره، نشستم پشت میز، لپتاپمو روشن کردم که جزوهمو بنویسم، گلاب به روتون دستشوییم گرفت! رفتم مستراح، اما دریغ از استراحت! "معتذاب" بود بیشتر! داشتم وضو میگرفتم که یک درد عجیبی پیچید توی کمرم و تمام بالاتنه ـ شکر خدا پایینتنه سالمه! ـ رو از کار انداخت. گفتم شاید درد یه لحظهست و بیخیال میشه. برگشتم بشینم پشت میز... دیدم نه! این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست! اصلا نمیتونستم تکون بخورم!
خلاصه زنگ زدم سیدمحمدحسین (که به خاطر ورزشکار بودنش تا حدودی از این چیزها سردر میاره) اومد و لختم کرد؛ به پشت خوابیدم و یه نگاهی به رگ و ریشهی کمرم انداخت و یه ذره دست زد، تشخیص داد که علتش، گرفتگی رگ باشه. بعد با یه پماد چند دقیقهای ماساژ داد و گفت: تمام برنامههاتو باید لغو کنی. نشستن برات تو این حالت خوب نیست. کلاسهای ساعتِ سه و چهار و پنج و شش رو، کلّا تحریم کرد!
خلاصهش کنم برات! الآن که میبینی خیلی بیعار، مثِ این تنبلهای بیکار، تو رختخواب دراز کشیدهم و دارم با اینترنت وایمکس ـ که تو این چندماهی که خریدمش فرصت نکردهم درست و حسابی ازش استفاده کنم ـ وبگردی میکنم و وبلاگ به روز میکنم، خیال نکنی کار و زندگی ندارمها! کمرم گرفته برادر...
ظاهرا تا فردا، همین آشه و همین کاسه. البته خیالی نیست! کی از لم دادن بدش میاد؟! فقط عزای نوبت دندونپزشکی امشب رو گرفتهم!
نگارش: عصر سه شنبه
ارسال: شب چهارشنبه
بیست و سوم ربیع الأول
۱۴۳۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر: از همان کار که بر وفق مرادت نشود
پی توان برد که دست دگری در کار است
باید از گرد (؟) اثر پی به مؤثّر بردن
عالم کون و مکان دفتر این آثار است
گرچه اندر دل هر ذره بود خورشیدی
بسط خورشید نه با ذره ی بی مقدار است
آگه از هستی هر قطره بود یم لیکن
از کف قطره برون وصل یم زخّار است
باغبانی که کند تربیت گلها کیست؟
ورنه گلچین چو رسد موسم گل بسیار است!
هر گلی را نتوان گفت که خارش در پاست
ای بسا گل که به گلزار جهان بی خار است
اندر این میکده ثابت قدمی چون خم نیست
شاهد این سخن آن جام می سیّار است.
نمیدونم شاعر این شعر کیه.